دستهای ما در غل و زنجیرند ولی با پوششی از طلا آنها را مخفی نگه میداریم
تا برق و درخشندگی طلا مانع از این شود که زنجیرها را ببینیم.
تمام وجودمان مجروح و بیمار است، ولی ما تمام زخمهایمان را با نوارهای رنگی پوشاندهایم و سرگرم مشاهده رنگها شدهایم و به زخمهایی که زیر آن است کوچکترین توجهی نداریم.
این غفلت و فریب به اندازهای عظیم است که تمام زندگی ما را در برگرفته و مانع از این شده است که لحظهٔ دگرگونی فرا برسد و دايماً آن را به تأخیر میاندازد.
مرگ فرا میرسد، ولی باز هم آن لحظهٔ دگرگونی پیش نمیآید.
حتی مرگ هم تغییری در ما ایجاد نمیکند، زیرا ما از پذیرفتنِ چنین تغییر و تحولی عاجزیم.
آن تغییر و جهش، در واقع در هر لحظه میتواند روی دهد با آنچه که هست زندگی کن.
پس از آن است که دستخوش تحول خواهی شد.
لزومی ندارد که برای تغییر دادن خود تلاش کنید؛ حقیقت، خود به خود شما را دگرگون میسازد.
مسیح میگوید: «حقیقت، آزادی و رهایی را به ارمغان میآورد».
ولی ما با حقیقت آشنا نیستیم و با دروغ زندگی میکنیم و برای این که بتوانیم با دروغهایمان زندگی کنیم، آنها را تزیین میکنیم.
زندگیِ دور از حقیقت، ما را اسیر میسازد؛ در حالی که حقیقت موجب رهایی و آزادیمان میشود.
حتی تلخ ترین حقایق به شیرین ترین و دلپذیرترین دروغها ارجحیت دارد.
*دروغهای خوشایند، واقعاً خطرناکند؛ شما را محدود میکنند.
حتی یک حقیقتِ آزار دهنده، آزادی بخش است؛ زیرا تنها حقیقت موجب رهایی میشود.
بنابراین سعی کنید با حقیقتِ ناراحت کننده زندگی کنید؛ ولی دروغ را به ذهن و زندگیتان راه ندهید، ولو این که برای شما خوشایند باشد.
اشو
نظرات شما عزیزان: